
اگر دل کندن آسان بود، فرهاد بجای کوه، دل می کند . .

برایش قصه گفتم دوش، تا شاید بیاساید
نگاهش همچنان سنگین به لبهایم
هر از چندی به من می گفت:
“یارم کو؟ برایم قصه او گو!

کاش ! کمی از دیوانگی من سهم تو بود … تا این قدر منطقت را به رخم نمی کشیدی !

برای شنیدن صدایی که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است، افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید..
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد.

تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!
و من..
من همانم
که روزی با دلم آمدم
و ماندم و ماندم و ماندم….

نظرات شما عزیزان:
|